در سال 1971 در برزیل، زندگی زنی به نام یونیس پایوا و پنج فرزندش پس از ناپدید شدن همسرش، روبنس پایوا، نماینده سابق حزب کارگر برزیل، ناگهان تغییر میکند...
«گرینچ» (جیم کری) سال ها پیش در هوویل به دنیا آمده، اما قیافه ی ترسناک او و همین طور علاقه ی بی حد و حسابش به «مارتا می» (بارانسکی) - که ذره ای به «گرینچ» علاقه ندارد - باعث شده از آن سرزمین رانده شود. از آن زمان تا کنون، «گرینچ» کینه ی مردم هوویل را به دل داشته و حالا فرصت انتقام فرا رسیده است...
داستان فیلم از دوران کودکی اندی کاوفمن تا کلوپهای کمدی و نمایشهای تلویزیونی که باعث معروفیتش شد به تصویر کشیده است، همچنین شامل اجراهای خاطره انگیزش در پخش زنده شنبه شب، آخر شب با دیوید لدرمن (Late Night with David Letterman)، جمعهها (Fridays (TV series، و نقش او در طنز تلویزیونی تاکسی به عنوان Latka Gravas میباشد...
«استیون» (برادریک)، پس از جدایی از «رابین» (مان) احساس غم و تنهایی می کند. او در آپارتمان جدیدش با «چیپ» (کری) که برای نصب تلوزیونی کابلی آمده، آشنا می شود و با این شخصیت سمج و غیر قابل تحمل و دوستی عمیقی به هم می زند...
«ایس ونتورا» ( جیم کری ) پس از موفق نشدن در نجات یک راکن، مدتی را در یک معبد میگذراند اما شخصی «بنام فالتون گرینوال» ( یان مکنیس ) به سراغش می آید و با پیشنهاد مبلغ بالایی او را برای پیدا کردن یک خفاش سفید استخدام میکند...
«ایس ونتورا» (جیم کری) کارآگاه زبردستی است که با پیدا کردن حیوانات گم شده کسب درآمد میکند. دلفینی که برای نمایش در سوپرجام فوتبال آمریکایی آماده شده توسط گروهی دزدیده شده و ونتورا مامور یافتن آن می شود...
«استنلی ایپ کیس» (کری)، صندوق دار بی دست و پای بانک، تصادفا به ماسکی دست پیدا می کند که هر گاه آن را به چهره می زند به شخصیتی پرتحرک و دیوانه، بسیار قوی و زورمند، شکست ناپذیر، با چهره ای سبز رنگ و کارتونی بدل می شود...
ماجراهای فیلم در آیندهای نزدیک رخ میدهد و داستان مادری جوان است که پس از حملهی یک موجود بیگانهی مرموز به زمین، در تلاش است تا دو فرزندش را از طریق رودخانه به پناهگاهی امن برساند. این مادر که به فرزندانش آموخته تا برای آگاهی از خطرات، به خوبی از گوشهایشان استفاده کنند، چشمان خود و آنها را با چشم ...