در سال 1971 در برزیل، زندگی زنی به نام یونیس پایوا و پنج فرزندش پس از ناپدید شدن همسرش، روبنس پایوا، نماینده سابق حزب کارگر برزیل، ناگهان تغییر میکند...
« والتر نف » ( مک موراى ) زخمى وارد دفتر کارش مىیشود و خطاب به دستگاه ضبط صدا ماجراى خود را تعریف میکند: این که چطور به عنوان مأمور بیمه به خانه ى آقاى « دیتریکس » رفت و به خانم خانه، « فیلیس » ( استانویک ) دل باخت، طورى که قبول کرد در نقشه ى قتل شوهر ثروتمندش و تصاحب حق بیمه با او همدستى کند...
"امیلی" یک دختر فرانسوی است که با پدر پیرش زندگی می کند. تجربه های تلخ دوران کودکی اش باعث شده تا او کمی متفاوت به نظر بیاید. او در زندگی نمی تواند عادی رفتار کند تا اینکه بسته ای را در درون دیوار خانه اش پیدا میکند، امیلی سعی دارد صاحب آن جعبه را بیابد...
یک قاتل سریالی دست به قتلهایی زیادی می زند، و باغبان بدشانس "لوریس" به عنوان مظنون اصلی شناخته می شود. مامور پلیس مخفی "جسیکا" به همراه یک روانشناس مامور می شوند تا او را تعقیب کرده و راز قتلها را کشف کنند...
پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام های سان فرانسیسکو کشته می شود و باعث مرگ، کارآگاه اسکاتی فرگوسن است. وی از ارتفاع بشدت می ترسد. او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می آید و برای آرامش یافتن به محبوبه اش میچ روی می آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را به خود بیاورد...
باکستر در شرکت بیمهٔ بسیار بزرگی کارمند جزء است. او مجرد است و در آپارتمانی به تنهایی زندگی میکند. بعضی از مدیران میانی شرکت برای این که ساعتی با معشوقهٔ خود خلوت کنند از آپارتمان باکستر استفاده میکنند. باکستر مردی شریف و خجالتی است و هیچ دوست یا معشوقهای ندارد اما عاشق دختر جوانی به نام فرن است...
"راجر تورنهیل" مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی به نام "جرج کاپلان" اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود، در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود، تمام کشور را زیر پا بگذارد...
شخصی کودکی را در آلمان به قتل می رساند. پلیس سخت در جستجوی اوست. این قتل ها وضعیت جنایتکاران دیگر را نیز به هم ریخته است و جنایتکاران محلی میخواهند به پلیس کمک کنند تا هرچه سریعتر قاتل دستگیر شود...
«کنجى واتانابه» ( شیمورا )، کارمند قدیمى بخش بایگانى شهردارى، در مىیابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرین روزهاى زندگی اش لذت ببرد، اما این بی فایده است و « واتانابه » میمیرد. در مراسم یادبودش، روشن میشود که پیش از مرگ یک زمین بازى براى بچه ...
گروهی از خبرنگاران سعی دارند تا آخرین سخنان گفته شده توسط سرمایه دار کلان و رئیس روزنامه Rosebud آقای «چالرز فاستر کین» را رمزگشایی کنند. فیلم با نمایش حلقه ی چاپ روزنامه ای که تیتر آن زندگی نامه ی چارلز فاستر کین می باشد، شروع می شود. پس از آن ما تکه هایی از گذشته ی زندگی چارلز کین را می بینیم ...
یک مرد غیر معتدل به نام «توماس ادوارد لورنس» که با عنوان های مختلفی لقب گرفته است، از قهرمان گرفته تا شارلاتان و سادیسمی، خود را جای یک سرباز گمنام می زند و برای جستجوی افتخار به سمت بیابان های عربستان می رود. داستان با نشان دادن مرگ لورنس در 47 سالگی به علت تصادف با موتور سیکلت در لندن شروع می شود ...
بعد از اینکه یک سرقت ساده از جواهر فروشی شکست می خورد، سارقانی که از آن سرقت جان سالم بدر بردهاند به این نتیجه می رسند که یکی از آنها نفوذی پلیس است...
لوکاس مربی یک کودکستان در روستای کوچکی در دانمارک است، اومردی تنهاست که تمام عمرش در نبرد برای گرفتن حق حضانت پسر خود بوده است. زندگی لوکاس آرام آرام بهتر میشود او عشقش را پیدا میکند و خبرهایی از پسرش میشوند اما ناگهان اتفاقی زندگی او را زیر و رو میکند...